عنوانبسط تجربه‌ی نبوی*
نویسنده‌عبدالکریم سروش
منبعکتاب بسط تجربه‌ی نبوی، عبدالکریم سروش، چاپ چهارم ، اسفند 1382

بسط تجربه‌ی نبوی*

 

عبدالکریم سروش

 

اشاره‌: نظر به‌ اینکه‌ بسیاری از تئوری‌های مطرح‌شده‌ در گفتمان‌های دینی ایران، مورد مداقّه‌ و واکاوی اندیشمندان اهل سنّت قرار نگرفته‌ است، اقدام به‌ بازنشر مقالات موجود کرده‌ و امیدواریم این نوشته‌ها به‌ جدّ گرفته‌ شده‌ و مورد جرح و تعدیل علمی اندیشمندان و صاحب‌نظران اهل سنت ایران قرار گیرند، قرار دادن اینگونه‌ مقالات در سایت، صرفاً به‌ هدف نقد و بررسی و طرح سؤال صورت می‌گیرد و لاغیر.

سرویس اندیشه‌ی پایگاه‌ اطلاع‌رسانی اصلاح

 

روز میلاد پیامبر بزرگوار اسلام است و بر همه‌ی مسلمین و مؤمنین عیدی خجسته است. همه‌ی ما که با پیامبر رحمت آشناییم و مقتدی به هدایت اوییم، مشمول انعام خداوند بزرگ هستیم. این روز را مبارک می‌شماریم و به همه‌ی مؤمنین و مسلمین خجسته باش می‌گوییم و از خداوند رحیم رحمان طلب مزید رحمت و عنایت داریم.

مناسبت اقتضا می‌کند در باب پیامبری و نبوت که اهم مقولات دینی و اسلامی ‌است، سخنی برود و این امر عظیم و مهم مورد کاوش بیشتری قرار بگیرد. ما مسلمانان و اهل ایمان به دلیل اینکه در دریای هدایت نبوی غوطه‌ور هستیم، کمتر از آن پرسش می‌کنیم. فاصله گرفتن ما از او و عینی نگریستن در او شرط تحقیق است و اگر نه برای مقلّدان، دست کم برای محققان بازپرسی و جست و جوی مکرر و مستمر شرط تازه کردن ایمان است، و عید کردن برای یک مؤمن، چیزی جز نو کردن جامه‌ی ایمان نیست. به هیچ چیز کهنه نباید رضایت داد، حتی به ایمان کهنه، حتی به هدایت کهنه، و حتی به خدای کهنه، آنها را هم باید مورد بازبینی و بازنگری قرار داد و درک جدیدی از آنها برگرفت.

نبوت هم که مهمترین مقولات دینی و ایمانی است، از این قاعده مستثنی نیست. به همین سبب تصور می‌کنم بایسته ترین موضوعی که امروز بتوانیم در باره‌ی آن سخن بگوییم و بشنوییم، همین مسأله اساسی است.

  1. وقتی از دور با نگاهی زمینی و بشری به پیامبر اسلام(ص) نظر می‌کنیم، او را فردی مدیر، مصلح، مؤیَّد و فوق العاده موفق می‌بینیم؛ کسی که بنائی که می‌خواست بسازد، یک تنه ساخت و پس از مرگش هم برنامه و طرح او توقف نیافت و بلکه شتاب بیشتری گرفت و وعده ای که خداوند به او داده بود، علی رغم دشواری‌‌‌ها و دشمنی‌‌‌های بسیار محقّق و عملی شد. همان که مولانا گفت:  

 

نام تو از ترس پنهان می‌گُوَند

چون نماز آرند پنهان می‌شوند

من مناره پر کنم آفاق را 

کور گردانم دو چشم عاق را 

آنچنان کرد و از آن افزون که گفت

او بخفت و بخت و اقبالش نخفت [1] 

 

پیامبر از این دنیا رفت، اما بخت و اقبال او نخفت بلکه در فزونی و تزاید بود و معنای تأیید الهی هم جز این نیست که کسی یک تنه بر امری چنین عظیم قیام کند و چنان توفیق چشمگیر و عالمگیری بیابد. اما در تاریخ صاحب مکتبان دیگری هم بوده اند که کسب توفیق کرده اند و سخنان و مدرسه‌ی فکریشان عالمگیر شده است. بنابراین شاید نتوان این ویژگی‌‌‌ها و توفیق‌‌‌ها را از اجزاء مقوّم یا علائم ملازم پیامبری دانست. به همین سبب بزرگان ما بر تجربه‌ی دینی و تجربه‌ی وحیانی پیامبر تکیه کرده اند و پیامبر را کسی دانسته اند که می‌تواند از مجاری ویژه ای به مدرکات ویژه ای دست پیدا کند که دیگران از دست یافتن به آنها ناتوان و ناکام اند. پس مقوّم شخصیت و نبوّت انبیاء و تنها سرمایه‌ی آنها همان وحی یا به اصطلاح امروز "تجربه‌ی دینی" است. در این تجربه، پیامبر چنین می‌بیند که گویی کسی نزد او می‌آید و در گوش و دل او پیام‌‌‌ها و فرمان‌‌‌هایی را می‌خواند و او را مکلّف و موظّف به ابلاغ آن پیام‌‌‌ها به آدمیان می‌کند و آن پیامبر چندان به آن فرمان و آن سخن یقین می‌آورد و چنان در خود احساس اطمینان و دلیری می‌کند که آماده می‌شود در مقابل همه‌ی تلخی‌‌‌ها و تنگی‌‌‌ها و حمله‌‌‌ها و دشمنی‌‌‌ها یک تنه بایستد و وظیفه‌ی خود را بگزارد.[2] پیامبری مانند ابراهیم (ع) در خوابی که عین تجربه‌ی دینی او بود می‌بیند که به او فرمان می‌دهند فرزند بی گناه خود را بکشد؛ کاری که هم صریحاً خلاف قواعد اخلاقی است و هم ناسازگار با عواطف پدری. هیچ پدری نمی‌تواند حتی در خیال، خود را به چنین کاری راضی کند و هیچ شخص فضیلت شناس اخلاقی نمی‌تواند بی پروا و بی دلیل دست به چنین جنایتی ببرد و گلوی طفل بی گناهی را به قصد قتل بفشرد. اما تجربه‌ی وحیانی کوبنده و درخشنده‌ی ابراهیم(ع) چنان برای او اطمینان خاطر ایجاد می‌کند که بدون هیچ پروایی کمر همّت می‌بندد و دست به قتل فرزند خود می‌برد. چنین است تجربه‌ی دینی پیامبران که با این درجه از یقین آوری و شجاعت زایی و کوبندگی و درخشندگی همراه است و گوهر نبوت آنها را تشکیل می‌دهد. و به دنبال چنین تجربه ای است که آنان آماده‌ی انجام کارهای بزرگ در جهان می‌شوند. تفاوت پیامبران با دیگر ارباب تجربه در این است که آنان در حیطه و حصار تجربه‌ی شخصی باقی نمی‌مانند و با آن دل خوش نمی‌دارند و عمر خود را در ذوق‌‌‌ها و مواجید درونی سپری نمی‌کنند، بلکه بر اثر حلول و حصول این تجربه، مأموریت جدیدی احسای می‌کنند و انسان تازه ای می‌شوند و این انسان تازه، عالم تازه و آدم تازه ای بنا می‌کند. به قول اقبال :

چونکه در جان رفت جان دیگر شود

جان چو دیگر شد جهان دیگر شود

 

عبدالقدوس گانگهی، از صوفیان هندی، فارق و ممیز نیکویی برای تجربه‌ی صوفیانه و تجربه‌ی پیامبرانه به دست داده است. اقبال لاهوری در کتاب "احیاء فکر دینی در اسلام" از قول وی نقل می‌کند که پیامبر به معراج رفت و بر گشت، اگر من بودم بر نمی‌گشتم.[3] و این بهترین تعبیر است در بیان تفاوت کسی که در عرصه‌ی تجربه‌ی خود می‌ماند و با آن دل خوش می‌دارد و از آن در نمی‌گذرد، با کس دیگری که واجد شخصیت تازه ای می‌شود و عزم بر ساختن جهان نوینی می‌کند. تأکید بر این نکته ضروری است که نفس تجربه‌ی دینی، کسی را پیامبر نمی‌کند و صرف دیدن مَلَک یا پس پرده‌ی عالم شهادت، نبوت نمی‌آورد. فرشته‌ی الهی بر مریم هم ظاهر شد و عیسی (ع) را به او هدایت کرد، اما مریم پیامبر نشد. قرآن با بلاغت تمام برخورد مریم و فرشته را بیان می‌کند که چگونه موجب هراس مریم شد و فرشته او را آرام کرد و نوید فرزند داد. مولوی هم با نازک اندیشی تمام و با برخورداری از تخیّلی چالاک و فرهیخته، گفت و گویی فرضی میان مریم و فرشته را صورت تعبیر پوشانده و از زبان فرشته به مریم می‌گوید:

از وجودم می‌گریزی در عدم؟

در عدم من شاهم و صاحب علم

خود بُنه و بنگاه من در نیستی است

یکسواره نقش من پیش ستی است

مریما بنگر که نقش مشکلم

هم هلالم هم خیال اندر دلم

هین مکن لاحول عمران زاده ام 

که ز لاحول این طف افتاده ام[4] 

 

می‌گوید من راز آلودم، هم ابژکتیوم، هم سوبژکتیو؛ هم در دوران توام هم در بیرون؛ متعلق به مرز طبیعت و ماوراء طبیعتم، و به همین سبب است که تو چنین حیران و متوهم شده ای. باری در پیامبری مفهومی‌و عنصری از مأموریت مندرج است و همین است آنکه در تجربه‌‌‌های متعارف عارفان وجود ندارد. و در خاتمیت این مأموریت رخت بر می‌بندد، لکن اصل تجربه و مکاشفه باقی می‌ماند.

غزالی هم در کتاب تاریخی و خواندنی "المنقد من الضلال" که شرح سفر روحی او را در بر دارد، بر همین نکته یعنی تجربه‌ی دینی به منزله‌ی اصلی ترین شاخص نبوت انگشت نهاده است.

وی اصناف طالبان حقیقت را چهار می‌داند: متکلمان، فیلسوفان، باطنیّه و صوفیه. و خود در نهایت سلوک روحی و فکری اش، طریق صوفیه را بر می‌گزیند و از ممارست طریق صوفیه، به تصریح خودش به "حقیقت نبوت و خاصیت آن" می‌رسد و از این رو در پایان کتاب فصلی در باب نبوت می‌گشاید که با همه‌ی کوتاهی بسیار پرمغز است. ابتدا می‌گوید در اصل اینکه پاره ای از معارف فوق عقلی و تجربی در اختیار آدمیان است، تردیدی نیست. خواص ادویه‌ی ترکیبی و احکام نجوم را مگر آدمیان به تجربه به دست آورده اند؟ شک نیست که الهامی‌یا حدسی پیامبرانه و قوی در کار بوده است. گاه دارویی هست که به چهل جزء یا صد جزء حاجت دارد تا کارگر افتد. چه کسی این همه را آزموده است؟[5] اگر تردیدی هست در این است که چه کسی پیامبر است. و در اینجاست که وی می‌گوید ما برای شناختن فقیهان یا از فقها می‌پرسیم یا باید خودمان اهل تفقه باشیم تا بتوانیم تشخیص دهیم چه کسی فقیه است. برای شناختن ریاضیدانان یا از ریاضیدانها می‌پرسیم یا باید خودمان اهل ریاضی باشیم تا بتوانیم تشخیص دهیم چه کسی ریاضیدان است. همین طوراست عرصه‌ی پیامبری؛ ما با داشتن اذواق وتجربه‌‌‌های پیامبرانه یا تمیز اندیشه‌‌‌های فوق عقلی می‌توانیم تشخیص دهیم چه کسی پیامبر است.یعنی ما پیامبران را هم دقیقـاً به همان شیوه‌‌‌هایی می‌شناسیم که صاحبان حرفه‌‌‌های دیگر را .اما تجربه‌‌‌های پیامبرانه از چه نوع اند؟ پایینترین مراتب تجربه‌‌‌های دینی "رؤیاهای صالح"است و مراتب بالاتر اذواق و مواجید و مکاشفات عارفانه." از این طریق یقین به نبوت را طلب کن، نه از اژدها کردن عصا وشکافتن ماه. چون این راه‌‌‌ها اگر قرائن دیگر به آنها افزوده نشود ممکن است از جنس سحر و تخیل جلوه کند ."[6] لذا برای احراز نبوت نبی فقط به معجزه یا شواهد و اسناد تاریخی و اخبار متواتر، اتکا نمی‌توان کرد. باید ابتدا حقیقت نبوت را شناخت و سپس مصداق آن را جست وجو کرد. کسی که می‌گوید :"من عمل بما علم ورثه الله علم ما لم یعلم" یا "من اصبح و همومه همّ واحد کفاه الله هموم الدنیا والاخرة"، چنین کسی پیامبر است. این سخنان رایحه‌ی وحی دارد و از سر تجربه‌ی عمیق دینی پیامبرانه برخا سته و بارها و بارها صدقشان به تجربه رسیده است. معنای آن سخنان این است که "هر کس به آنچه می‌داند عمل کند، خداوند علومی‌را که نمی‌داند هم به او خواهد آموخت." و "هرکس همت به کار واحدی ببندد، خداوند بقیه‌ی هموم او را کفایت خواهد کرد." به نظر غزالی فقط کسانی که واجد تجربه‌‌‌های عارفانه از جنس تجربه‌‌‌های پیامبران هستند و فهم معنوی نبوت کرده اند و صدق آن گونه سخنان را به تجربه دیده اند، در می‌یابند که منبع این سخنان کجاست و گوینده چه رتبه و منزلتی دارد.

آن کس که زکوی آشنایی است

داند که متاع ما کجایی است 

 

بنابراین، راه شناختن پیامبری و پیامبر برای همه باز است. و از عجائب است که خود پیامبر این راه را برای دیگران باز نهاده است. 

شاید برخی از معلمان بشری پاره ای از راهها را برای شاگردان ببندند، مبادا جا را برای استاد تنگ کنند و مغازه اش را از رونق بیندازند و مشتریان او را به سوی خود جلب کنند. اما پیامبران راه تجربه‌ی پیامبرانه را بر امت و پیروان خود باز نهاده اند و از سر علوّ رتبت خوفی از پیدا شدن رقیب نداشته اند. این همه دستورات عبادی که در دین آمده است نظیر تهجد، صوم، صلاة، زکات، انفاق، و در صدر همه‌ی آنها 

لن تنالوا البرّ حتّی تُنفقوا ممّا تحبّون .[7]

به نیکی و پاکی و علو رتبت نمی‌رسید مگر آنکه از آنچه دوست دارید انفاق کنید.

 

اینها همه جز دستوراتی است که بر آدمیان باب اندوختن تجربه‌‌‌های عارفانه و پیامبرانه را باز می‌کند. و دست آنان را می‌گیرد و برای کسب ذوق احوال و مواجید نبوی راه را نشان می‌دهد.[8]

پیامبر علیه السلام به نیکی می‌دانست کسانی که از این راه می‌روند، نه تنها رقیب او نخواهند شد و نه تنها بر وی ظفر نخواهند یافت، بلکه او را بهتر خواهند شناخت و ارج او را بهتر خواهند دانست و به همین سبب آنان را به پیمو دن آن راه ترغیب می‌کرد. اگر پیامبر به معراج رفت، این به معراج رفتن را برای همه، علی قدر مراتبهم و مکاسبهم می‌خواست. واصلاً و اساساً شرط تبعیّت از پیامبر، تبعیت از تجارب اوست، نه فقط پیروی از امرها و نهی‌‌‌های او. و کسی به حقیقت مقتدی به پیامبر است که شریک اذواق و مواجید او باشد یا به طفیل او ذوق کند. این اقتدا و تبعیت، البته از آنِ دینداری عارفانه است، نه دینداری فقیهانه که فقط در رعایت اوامر و نواهی خلاصه می‌شود. بی سبب نبود که مولانا به امت رسول الله نهیب می‌زد که:

ملولان همه رفتند در خانه ببندید

بر آن قوم ملولانه همه جمع بخندید

به معراج برآیید چو از آل رسولید 

رخ ماه ببوسید چو بر بام بلندید[9]

 

و با این همه، پیامبر اسلام(ص) خاتم است. یعنی کشف تام او و بخصوص مأموریت او، برای هیچ کس دیگر تجدید نخواهد شد.

باری پیامبری نوعی تجربه و کشف بود. و کسی که واجد چنین کشفی و تجربه ای شود، برای بیرونیان هم ارمغان‌‌‌های تازه ای خواهد آورد و جهانی را به دنبال شخصیت نوین خود، شخصیت نوین خواهد بخشید.

2. این مقدمه هم گوهر پیامبری را توضیح می‌دهد و هم روش شناختن پیامبران را و هم پاره ای از لوازم و توابع تجربه دانستن پیامبری را. اگر پیامبری به معنای نزدیک تر شدن به عوالم معنا و شنیدن پیام سروش‌‌‌های غیبی، یک تجربه است، در آن صورت می‌توان این تجربه را افزون تر، غنی تر، و قوی تر کرد. یعنی همان طور که هر تجربه گری می‌تواند آزموده تر و مجرب تر شود، پیامبر هم می‌تواند به تدریج پیامبرتر شود. شاعر، هم می‌تواند شاعرتر، هنرمند، هنرمندتر و عارف، عارف تر و مدیر، مدیرتر شود. اگر این سخن به گوش شما گران می‌آید، به تعبیرهایی که قرآن در باره‌ی وحی و پیامبر دارد نظر کنید، خداوند به پیامبر دستور می‌دهد که از من افزونی دانش را طلب کن:

و قُل ربِِّ زدنی عِلماً. [10] 

 

و این علم کشفی مندرج در ماهیت وحی و پیامبری است. نیز وقتی قرآن به تدریج به پیامبر نازل می‌شود، خداوند به پیغمبر چنین توضیح می‌دهد: این حکمت و سرّّی دارد:

کذلک لِنُثبّتَ به فؤادک و رَتّلنا هُ ترتیلاً [11] 

 

ما تدریجاً قرآن را به تو نازل می‌کنیم تا به تو قوّت قلب بیشتر ببخشیم. تا تو محکمتر و استوارتر شوی، تا تردیدها و تحیرها در جان تو رخنه نکند، تا مخالفت‌‌‌ها و دشمنی‌‌‌ها تو را نلغزاند؛ بدانی که پیغمبری، بدانی که ارتباط ما با تو مستمر است، بدانی که تو را رها نکرده ایم، بدانی که نصرت حق همیشه با توست و بدانی که این رفت و آمد مَلَک و این سخن گفتن خداوند همچنان ادامه دارد. پیامبر به این ارتباط مستمر احتیاج مبرم و حیاتی داشت؛ دوام نبوتش در گرو دوام این ارتباط و تثبیت و تدریج بود. در قرآن هست که :

و لولا ان ثبتناک لقد کدت ترکن الیهم شیئاً قلیلاً اذا لأذقناک ضعف الحیوة و ضعف الممات[12]  

اگر ما تو را نگاه نداشته بودیم و حفظ و تثبیت نکرده بودیم، نزدیک بود که قدری به سوی مخالفان و دشمنان بلغزی و در آن صورت گرفتار عذاب مضاعف می‌شدی، هم در این جهان و هم در آن جهان.

 

چنین بود که تجربه‌ی پیامبرانه مرتب تکرار می‌شد نه اینکه فقط یک بار وحی بر پیامبر آمده باشد یا فقط یک نوبت به معراج رفته باشد و باقی عمر بر سر آن گنج بنشیند و از آن خرج کند، بلکه باران رحمت وحی مستمراً بر او می‌بارید، و او را طراوت و شکوفایی بیشتر می‌بخشید. لذا پیامبر تدریجاً هم عالم تر می‌شد، هم متیقن تر، هم ثابت قدم تر، هم شکفته تر، هم مجرب تر و در یک کلام پیامبرتر.

ابن خلدون در باب وحی و تجربه‌ی پیامبرانه سخنان بسیار شنیدنی و نیکویی دارد. می‌گوید پیامبر (ص) به تدریج تحمل بیشتری نسبت به وحی پیدا کرد. ابتدا وقتی آیات قرآن بر او نازل می‌شد، به سرعت تحمّلش به پایان می‌رسید. به همین سبب سوره‌‌‌ها و آیه‌‌‌های مکّی کوتاه اند، اما آیه‌‌‌ها و سوره‌‌‌های مدنی بلندترند. و حتی چنانکه مورخان آورده اند، نصف سوره‌ی توبه وقتی که پیامبر بر ناقه‌ی خود سوار بودند، یکباره به ایشان نازل شد. این بدان سبب بود که رفته رفته تجربه‌ی پیامبرانه برای پیامبر آسان تر شده بود. به نوشته‌ی ابن خلدون در مقدمه:

بطور کلی در هر نوع حالت وحی صعوبت و شدت وجود داشته است چنانکه قرآن هم بدان اشاره کرده و خدای تعالی گفته است: "ما بر تو گفتاری گران القا خواهیم کرد ... " و گاهی اعتیاد به تلقی وحی به تدریج و رفته رفته نسبت به دفعه‌ی پیشتر اندکی امر را آسان می‌کند و به همین سبب نجوم و سور و آیات قرآن که در مکه نازل می‌شد کوتاه تر از آنهایی بود که در مدینه فرود می‌آمد ... آخرین قسمتی که در مدینه نازل شده است آیه دین است که در درازی با آیات دیگر بسیار متفاوت است، بخصوص با آیاتی که در مکه، چون الرحمن و الذاریات و المدثر و الضحی و الفلق و امثال آنها نازل می‌شد و از همین قسمت می‌توان یکی از وجوه تمایز میان سور و آیات مدنی و مکی را کوتاهی و درازی آنها تلقی کرد ... [13] 

حتی پیامبر اسلام (ص) در بدایت امر و پس از نزول اولین آیات سوره‌ی علق چنانکه طبری می‌آورد هراسناک شده بود و به درستی ماهیت اتفاقی را که برایش افتاده بود نمی‌شناخت. لکن به سرعت با آن خو گرفت. موسی(ع) هم، چنانکه قرآن می‌گوید ابتدا از اژدها شدن عصا ترسید و خداوند به ملاطفت به او گفت:

لا تخف انّی لا یخافُ لدیَّ المُرسلون[14] 

نترس که پیامبران نزد من نمی‌ترسند.

 

موسی(ع) هم بعداً با وحی و اعجاز خو گرفت. همچنین پیام وحی هم به تناسب مقام تغییر کرد. پیامبر(ص) در مکه اهل انذار بود، در مقام ویران کردن دگم‌‌‌های پیشین بود و بنابراین به خطاب‌‌‌های نافذ و مقطّع و موضعگیری‌‌‌های عقیدتی قاطع احتیاج داشت. اما دوران مدینه، دوران سازندگی و رسالت و استقرار آئین بود، در آنجا هم به قانونگذاری نیاز بود و هم به سخن گفتن مبسوط و مشروح با مردم و هم البته تحمل پیامبر نسبت به تجربه‌ی دینی و پیامبرانه افزون تر شده بود. و به این سبب شکل و درونمایه‌ی پیام هم عوض شد. و این لازمه‌ی هر تجربه ای است که رفته رفته پخته تر شود. هرجا سخن از تجربه می‌رود، سخن از تکامل تجربه هم درست است. هرجا سخن از مجرب شدن است، سخن از مجرب تر شدن هم رواست. شاعر با شاعری، شاعرتر می‌شود و سخنران با سخنرانی، سخنران تر. و این امر در هر تجربه ای جاری است؛ بدون اینکه گوهر آن تجربه دست بخورد، یا حقیقت آن لطمه ای ببیند یا در اعتبار آن خللی بیفتد، در اثر استمرار قطعاً کمال می‌یابد. تجربه درونی پیامبر دستخوش چنین بسط و تکاملی می‌شد و او روز به روز با منزلت خود، با رسالت خود و با غایت کار خود آشناتر و بصیرتر و در انجام وظیفه خود مصمّم تر و مقاوم تر و برای تحقق اهداف خود مجهزتر و مسلح تر و در کار خود مؤیدتر و موافق تر و به توفیق خود خوشبین تر و مطمئن تر می‌شد. به سیر جدلی و دیالکتیکی آزمون و آزمونگر بنگرید، این دو در هم اثر می‌کنند. فی المثل در عابد و عبادت، هرچه عبادت افزون تر شود، عابد شکوفاتر می‌شود و هر چه عابد شکوفاتر شود، عبادتش ژرف تر و روحانی تر می‌شود. پیامبر (ص) نیز که همه سرمایه اش شخصیتش بود، این شخصیت، محل و موجد و قابل و فاعل تجارب دینی و وحیی بود. و بسطی که در شخصیت او می‌افتاد، به بسط تجربه و (بالعکس) منتهی می‌شد و لذا وحی تابع او بود، نه او تابع وحی. و هرچه آن خسرو می‌کرد شیرین بود. و اگر بخواهیم به زبان عارفان سخن بگوییم، او در اثر قرب فرائضی و نوافلی چنان شده بود که حق، سمع و بصر و شمّ او بود،[15] و به حکم:

و ما رمیت اذ رمیت و لکنّ الله رمی. [16]

 

کلامش حق بود. او نه تابع جبرئیل، که جبرئیل تابع او بود و ملک را او نازل می‌کرد. و در جایی هم که می‌خواست و می‌توانست از او در می‌گذشت. چنانکه تجربه معراج گواه آن است:

احمد ار بگشاید آن پرّ جلیل

تا ابد بیهوش ماند جبرئیل

گفت او را هین بپر اندر پیم

گفت رو رو من حریف تو نیم

باز گفت او را بیا ای پرده سوز

من به اوج خود نرفتستم هنوز

گفت بیرون زین حدّ ای خوش فرّ من

گر زنم پرّی بسوزد پرّ من

حیرت اندر حیرت آمد این قصص

بیهشیّ خاصگان اندر اخص [17]

 

به اشاره بگویم که کلام باری را عین کلام پیامبر دانستن، بهترین راه برای حلّ مشکلات کلامی ‌تکلم باری است. که به قول مولانا:

چون پری غالب شود بر آدمی

گم شود از مرد، وصف مردمی

هر چه گوید آن پری گفته بود

زین سری زان آن سری گفته بود[18]

باری این بسط تجربه سوبژکتیو نبوی، با بسطی بیرونی هم همراه بود. ازیک سو او پیمبرتر می‌شد و از سوی دیگر آئین او فربهی بیشتر می‌یافت.

3. راهبی را تصور کنید که تنها در غاری می‌نشیند و پیام‌‌‌هایی دریافت می‌کند، و این راهب را با پیامبری مقایسه کنید که در میان مردم است و با آنها داد و ستد می‌کند و هر روز در معرض ده‌‌‌ها مسأله قرار می‌گیرد و باید با این مسائل مواجهه کند و پاسخ آنها را در اختیار امت و پیروان خود بگذارد. میان این دو تفاوت بسیار زیادی است. برای مثال در وحی عیسوی ما با چنین وضعی مواجهیم. عیسی(ع) پیامبری بود که با مسائل و مشکلات روزگار خود کمتر درگیری داشت و در جوانی، در سنی کمتر از سی و پنج سالگی از دنیا رفت. نه همسر گزید نه جنگ کرد و نه به تجارت پرداخت. و این با قصّه پیامبر اسلام کاملاً فرق می‌کند. پیامبر اولاً در سنین پختگی، یعنی در چهل سالگی، تجربه پیامبرانه پیدا کرد. تا قبل از آن فرد امین و پرهیزکاری بود که با خلوت انس داشت، هفته‌‌‌هایی از سال را بیرون از شهر در غاری به سر می‌برد. بعلاوه تجارت هم می‌کرد و با زیر و بم زندگی جمعی و با مهم ترین و وسوسه انگیزترین عنصر آن یعنی پول آشنا بود. اما هنوز پیامبر نبود. وقتی در سن کمال و پختگی و پس از سال‌‌‌ها همسرداری پا به عرضه تجربه و عمل پیامبری نهاد، کاملاً آماده و پخته وارد میدان شد. ثالثاً به خلوت اکتفا نکرد و در گوشه ای انزوا نگزید، بلکه به میان مردم آمد و مواجهه با مسائل روزگار خود را فریضه دانست؛ دشمنی‌‌‌ها و دوستی‌‌‌های فراوان بر او باریدند و تجربه بیرونی او را شکوفاتر و پخته تر کردند. یعنی به بسط و فربهی آئین او مدد رساندند.

به عبارت دیگر داد و ستد پیغمبر با بیرون از خود قطعاً در بسط رسالت او و در بسط تجربه پیامبرانه او تأثیر داشت. یعنی این دینی که ما به نام اسلام می‌شناسیم، یک بار و برای همیشه بر پیامبر نازل نشد، بلکه به تدریج تکوّن پیدا کرد و دینی که تکوّن تدریجی دارد، حرکت و حیات تدریجی بعدی هم خواهد داشت.

ما در قرآن و تواریخ خوانده ایم که وحی موسوی، یک بار در الواح نازل شد و بعد از او موسی ماند و قومش. اما قرآن یک بار و برای همیشه(جملةواحدة) بر پیامبر نازل نشد. چنان نبود که به او کتابی بدهند و بگویند با این کتاب به میان قوم خود برو و آنها را راهنمایی کن. خود این کتاب تدریجاً حاصل و نازل شد، و پابه پای آن، دین هم کمال یافت و شخصیت پیامبر هم شکوفایی و پختگی بیشتری پیدا کرد. و این واقعیّت است که کلید فهم ماهیت رسالت نبوی را به دست می‌دهد. "و انّ فی ذالک لایاتٍ لقوم یتفکرون.

می‌توان پرسید که آیا قرآن تماماً پیش نویسی شده بود و آیا نزول دفعی اش کاملاً ممکن بود و به مصالحی نزول تدریجی یافت یا اینکه چنان پیش نویسی مطلقاً وجود نداشت، و حوادث زمانه و رشد شخصیت نبی به آن تکوّن تدریجی می‌داد؟  کسانی که معتقدند در شب قدر همه قرآن یک جا و تفصیلاً بر دل پیامبر نازل شده بحقیقت منکر ماهیت سیال و متدرج آن اند و اختلاف درباره حقیقت مسأله ادامه دارد.[19] شاید حقیقت نه این باشد و نه آن و هم این باشد و هم آن. به این توضیح که ورود پیامبر به صحنه‌ی اجتماع را می‌توان مانند ورود یک استاد یا معلم به صحنه درس دانست. من این رابطه را رابطه دیالوگی، یا داد و ستدی نام می‌دهم. استادی که پا به کلاس می‌گذارد، اجمالاً می‌داند چه نکاتی و مطالبی را می‌خواهد به شاگردان القا کند. این حدّ از مسأله برای استاد قابل ضبط و تهیه و پیش بینی است. اما از این مرحله به بعد همه چیز از جنس امکان است، نه ضرورت. و لذا غیر قابل پیش بینی و در عین حال مؤثر در تعلیم و تعلم. استاد دقیقاً نمی‌داند در کلاس چه پیش خواهد آمد؛ شاگردان چه سؤالاتی مطرح خواهند کرد، چه عذرها برای کم کاری خود خواهند تراشید، چه شایعاتی علیه او پخش خواهند کرد و اینها همه ممکن است و معلم باید آمادگی اجمالی برای مواجهه با آنها داشته باشد. رابطه معلم و شاگردان در کلاس یک رابطه القائی یک سویه محض نیست؛ چنین نیست که فقط او بگوید و شاگردان بشنوند، بلکه بدون اینکه معلم پیام اولیه و اصلی خود را فراموش کند، با شاگردان وارد داد و ستد و گفت و شنود می‌شود و این داد و ستد است که کلاس او را شکل و سامان می‌دهد. آن سو و این سو رفتن، طرح مطالب تکراری و حتی ورود پاره ای از مسائل انحرافی و ناخواسته در میان درس و دادن تذکرات لازم، عتاب کردن با یکی و تحسین دیگری و پاسخ دادن به سؤالات غیر منتظره همه پیش می‌آید. شاگردان با هوش و کم هوش، پرکار و کم کار در کلاس اند و معلم گاه برای این عبارتی می‌آورد و گاه برای آن اشارتی. تنظیم سطح درس با ظرفیت ادراک و استعداد دانش آموزان نیز اصل مهم دیگری است. و هرچه دوران تدریس طولانی تر شود، این اتفاقات و مواجهات افزون تر و متحمل تر است. معلم هوشیار بدون آنکه زمام هدایت و مهار تعلیم را به دست تصادف و تحریف بدهد، با نظارت و تسلط کامل بر کلاس، درس را دنبال می‌کند. حتی انحراف‌‌‌های شاگردان را مورد توجه قرار می‌دهد، و نه تنها از شاگردان تماشاگری محض نمی‌خواهد، بلکه آنان را چون بازیگران وارد صحنه می‌کند تا دوره را توأماًً به پیش ببرند. این رابطه دیالوگی و داد و ستدی بین معلم و شاگرد مجموع یک دوره تدریسی را تشکیل می‌دهد. معلم البته می‌تواند مطالب خود را یک بار بطور منقّح روی کاغذ بنویسد و در یک جزوه ارائه کند. ولی این کار شاگرد پروری نیست؛ تألیف است نه تدریس. به کلاس رفتن، مدرسه داشتن، شاگرد پروردن، دست شاگردان را گرفتن و بالا آوردن، نقاط ضعف و قوّتشان را به آنها نشان دادن و مخاطب را از سطح تماشاگری به بازیگری رساندن، بسی مهم تر است و کاری غیر از نویسندگی است و راه و روش دیگری دارد.

پیغمبر بزرگوار اسلام هم در میان امت خود چنین وضعی داشت. وقتی می‌گوییم دین امری بشری است، منظورمان نفی روح قدسی آن نیست. منظور این است که پیامبر به میان آدمیان می‌آید، پا به پای آنها حرکت می‌کند، گاهی به این سو، گاهی به آن سو می‌رود، گاهی به جنگ، گاهی به صلح کشیده می‌شود، گاهی مقابل دشمنان، گاهی مقابل دوستان نادان قرار می‌گیرد و در هریک از این موارد هم مواجهه ای خاص و درخور شرائط می‌کند و دین مجموعه برخوردها و موضعگیری‌‌‌های تدریجی و تاریخی پیامبر است و چون شخصیت پیامبر مؤید است و عین وحی است، هرچه می‌کند و می‌گوید نیز مقبول و مؤید است، و چنین است که انسانی الوهی دینی عرضه می‌کند که هم انسانی است و هم الوهی. 

اسلام یک کتاب یا مجموعه ای از اقوال نیست، بلکه یک حرکت تاریخی و تاریخ مجسّم یک مأموریت است. بسط تاریخی یک تجربه تدریجیّ الحصول پیامبرانه است. شخصیت پیامبر در اینجا محور است و آن، همه آن چیزی است که خداوند به امت مسلمان داده است و دین حول این شخصیت می‌تند و می‌چرخد و همانا تجربه درونی و برونیی است که پیامبر از سر می‌گذراند.[20] و هرچه آن خسرو می‌کند شیرین است. و چون سخن از سر هوی نمی‌گوید، پس سخنش عین هدایت است. بدین قرار دین تجربه روحی و اجتماعی پیامبر است و لذا تابع اوست و از آنجا که این تجارب گزاف نیست، و پشتوانه‌ی شخصیت الهی و مؤید پیامبر را با خود دارد، برای همه پیروان و شخص پیامبر نیز متبّع و الزام آور است. قرآن با حفظ روح و امهات و محکمتش تدریجی النزول و تدریجی الحصول شد، یعنی تکوّن تاریخی پیدا کرد. کسی می‌آمد و از پیامبر سؤالی می‌کرد، کسی تهمتی به همسر پیامبر می‌زد، کسی آتش جنگی برمی‌افروخت، یهودیان کاری می‌کردند، نصرانیان کاری دیگری، تهمت جنون به پیامبر می‌زدند، درباره‌ی ازدواج پیامبر با همسر زید شایعه می‌ساختند، ماه‌‌‌های حرام را از نقد به نسیه بدل می‌کردند، پسران و دختران خود را زنده و از ترس فقر می‌کشتند، دو خواهر را با به زنی می‌گرفتند، بحیره و سائبه و وصیلة و حام داشتند(شترها و گوسفندانی که مقدس شمرده می‌شدند و از شیر و گوشتشان استفاده نمی‌کردند و کشتنشان را جائز نمی‌دانستند) و ... و اینها در قرآن و در سخنان پیامبر منعکس می‌شد. و اگر پیامبر عمر بیشتری می‌کرد و حوادث بیشتری بر سر او می‌بارید، لاجرم مواجهه‌‌‌ها و مقابله‌‌‌های ایشان هم بیشتر می‌شد و این است معنی آنکه قرآن می‌توانست بسی بیشتر از این باشد که هست. و این سخن را که چندی پیش گفته بودم بعضی دریافته و بر نتافته بودند. اگر به عایشه تهمت رابطه نا مشروع داشتن با مردی دیگر  را نزده بودند، آیا آیات ابتدای سوره  نور نازل می‌شد؟ اکر جنگ احزاب رخ نداده بود، آیات سوره احزاب نازل می‌شد؟ اگر ابو لهبی نبود و خود و همسرش با پیامبر عداوت نمی‌ورزیدند، سوره‌ی ابولهب می‌آمد؟ اینها همه امور غیر ضروری در تاریخ بودند که رخ دادن و رخ ندادنشان یکسان بود. و حالا که رخ داده اند در قرآن هم نشانی از آنها به چشم می‌خورد.

اینها همان شیطنت‌‌‌هاست که گاه شاگردان کلاس می‌کنند و استاد مجبور می‌شود تذکری بدهد یا عتابی بکند و همین عتاب و تذکر در متن دین مندرج می‌شود و بشری و انسانی و تدریجی و تاریخی بودن دین معنایی جز این ندارد.[21] هم پیامبر انسان است، هم تجربه‌ی او انسانی است و هم اطرافیان او آدمیان اند. از مواجهه‌ی این عناصر انسانی، به تدریج آئینی انسانی زاده می‌شود که در خور آدمیان است و پاسخ به وضع واقعی آنان. مفهوم دیالوگ و داد و ستد را جدی بگیرید؛ در دیالوگ، پاسخ را در خور سؤال می‌دهند. و اساساً آنچه می‌گویند از جنس پاسخ است، نه از جنس القاء یک سویه. 

این است  که می‌گوییم اسلام در متن این داد و ستدها و زد و خوردها متولد شد و تولد و تکوّنش تاریخی – تدریجی بود. چنان نبود که پیغمبر یک کتاب از پیش تألیف شده را در اختیار مردم بگذارد و بگوید هر چه از آن فهمیدید، همان را عمل کنید. قرآن تدریجاً و در تناسب با بازیگری مردم نازل می‌شد و در عین حفظ روح پیام، در پاسخ به حوادث شکل می‌گرفت. یعنی حوادث روزگار در تکوین دین اسلام سهم داشتند و اگر حوادث دیگری رخ می‌داد، چه بسا اسلام(در عین حفظ پیام اصلی خود) با تکوّن تدریجی دیگری روبرو می‌شد و ما با الگوی دیگر و جامعه‌ی دیگری که به دست پیامبر ساخته می‌شد، مواجه بودیم.

هر چه بود این زد و خوردها و داد و ستدها بود که به اسلام ساختار و درونمایه‌ی معینی بخشید. به اندازه ای که پیامبر در گیر اقتصاد و سیاست و ... می‌شد، اسلام هم اقتصادی و سیاسی می‌شد. این دین عین تجربه‌ی تکامل یابنده‌ی درونی و بیرونی پیامبر است؛ پیامبری که شخصیّتی مؤید دارد و لذا تجاربش واجد صبغه ای الهی و مورد تأیید خداوند است. به قول مولانا :

در میان صالحان یک اصلحی است 

بر سر توقیعش از سلطان صحی است[22]   

بنا به حوادث که در زمان پیامبر(ص) پیش نیامد و لاجرم ایشان هم در آن زمینه‌‌‌ها پاسخی ندادند و نسبت به آنها موضعگیری نکردند و از سوی دیگر بسی چیزها که به پیغمبر اسلام تحمیل شد.

شاید مرحوم مطهری اولین کسی بود که گفت بردگی در اسلام تحمیل شد. به اعتقاد مرحوم مطهری اگر خود پیامبر اسلام بود و خودش، و اگر در دنیا بردگی نبود، اسلام هم بردگی را تشریع نمی‌کرد.[23] چنین نبود که اسلام ابتدا از سر رغبت و تأکید بساط برده گیری و برده فروشی پهن کند و دیگران را بدین شیوه و نظام دعوت و ترغیب کند. امروزیان هم که در توجیه برده گیری در اسلام قلمی‌می‌زنند به همین نکته اشاره می‌کنند که آزاد کردن برده‌‌‌ها از مستحبّات و طاعات مؤکد بوده و لذا اسلام را باید به خاطر تضعیف برده داری ستود. این درست است و نشانه‌ی آن است که قبول اصل آن هم از سر ناگزیری بوده است. بردگی به اسلام و به پیامبر آن تحمیل شد. چرا که بردگی در جهان تثبیت شده بود و پیغمبر اسلام قدرت تغییر نظام جهانی را نداشت. در جنگ با دیگران آنها از سپاه اسلام برده می‌گرفتند، ایشان هم لاجرم دستور داد که از آنها برده بگیرند. بردگی جزء امور همه یا هیچ است، یعنی یا باید از همه‌ی دنیا جمع شود و یا اگر هست، دیگران هم باید به آن گردن نهند. بسیاری از امور این چنین است. برای مثال، به عصر خودمان نظر کنید : تکنولوژی (با همه‌ی وجوه ضد انسانی و با همه‌ی آفات و البته برکاتی که دارد) یک مسأله جهانی است، یعنی یا بساط آن در تمام عالم پهن یا از تمام عالم جمع می‌شود. امروز دیگر امکان ندارد کشوری بخواهد به تنهایی در گوشه ای خاص با نظام خاصی سرکند و رابطه‌ی خود را با تکنولوژِی ببرد. زندگی تکنیکی نحوه‌ی مدرن زندگی و مناسب با نحوه‌ی وجود انسان مدرن و عقلانیت مدرن است. مارکس هوشمندانه می‌گفت که بورژوازی همه‌ی جهان را بر صورت خویش ساخت. بعضی‌‌‌ها امروزه نظام تکنولوژیک را به رغبت و بعضی به اکراه و تحمیل می‌پذیرند. اما از پذیرفتن آن عجالتاً چاره نیست و با طرد موضعی آن نمی‌توان از شرّ آن رهایی یافت. اگر کاری بتوان و باید کرد، باز کردن قلاده‌ی آن از گردن کل بشریّت است. به همین دلیل است که امروزه در صحنه‌ی جهان این همه سازمان‌‌‌های بین المللی پدید آمده است. زیرا یک رشته امور هستند که حل و فصل مشکلاتشان جز در سطح جهانی و بین المللی ممکن نیست.

بردگی از جمله‌ی این مسائل بود و به تعبیری بر اسلام تحمیل شد، و سخن از حقوق بردگان و تکالیفشان در قرآن و روایات هم درآمد که ناخواسته و تحمیلی بود. (بگذریم از بعضی از روحانیان زمان خودمان که می‌گویند بردگی چیز بسیار خوبی است و هیچ ایرادی ندارد که امروز هم برده بگیریم، و آنها را تربیت و مسلمان کنیم و بفرستیم به کشورهایشان!).

در قرآن مکرر از این قبیل تعبیرات آمده است که :

یسئلونک عن الروح، یسئلونک عن الاهلّه، یسئلونک عن الشهر الحرام قتالِ فیه، یسئلونک عن ذی القرنین ... 

 

پیداست وقتی از ذی القرنین سؤال می‌شد، آیات خدا هم به این موضوع اختصاص پیدا می‌کرد. لاجرم اگر شؤال دیگری می‌شد، پاسخ دیگری در قرآن می‌آمد. تکون تدریجی و تناسب و تطابق با شرائط تاریخی به همین معناست. پیغمبر اسلام شاگرد پروری کرد، امت پدید آورد و مدینه ساخت، و این ناشی از آن بود که امت پیامبر، پابه پای پیغمبر و وحی رشد کردند و در تکون تدریجی و شکل بخشی به اسلام سهیم بودند، در بازیگری‌‌‌ها ساخته شدند و حتی در عالی ترین سطح دیانت یعنی نزول وحی هم تماشاگر محض نبودند. 

وقتی می‌گوییم اسلام یک دین سیاسی است. معنای دقیقش این است که اسلام درگیر سیاست شد. اگر درگیر سیاست نشده بود، مثل مسیحیت سیاسی نمی‌شد. صاحبان انواع منافع و مصالح به عرصه آمدند و پیغمبر را درگیر کردند و پیامبر هم از مواجهه با این کشمکش‌‌‌ها نگریخت و چنین بود که اسلام در تکون تدریجی خود با سیاست آمیخته شد و موضعگیری‌‌‌های سیاسی کرد و پیام‌‌‌هایی هم برای بعدی‌‌‌ها باقی گذاشت.

خلاصه‌ی کلام آنکه پیامبر اسلام(ص) در دو سطح "تجربه" داشت و اسلام محصول این دوگونه تجربه است : تجربه‌ی بیرونی و تجربه‌ی درونی، و به مرور زمان پیامبر در هر دو تجربه مجرب تر و لذا دینش فربه تر و کامل تر شد. در تجربه‌ی بیرونی مدینه ساخت، مدیریت کرد، به جنگ رفت، با دشمنان در افتاد، دوستان را پروراند و ... در تجربه‌ی درونی هم وحی و رؤیا و الهام و معراج و مراقبه و تفکر داشت و اینجا هم پخته تر و پردستاوردتر شد. و این دین با چنین سیرت و هویتی تا هنگام رحات پیامبر اسلام(ص)، همچنان در حال ساخته شدن و کامل تر شدن بود.

و آن آیه‌ی کریمه که می‌فرماید:

الیوم اکملتُ لکُم دینکُم .[24] 

 

ناظر به اکمال حداقلی است نه حداکثری. به این معنا که حداقلّ لازم هدایت به مردم داده شده است، اما حداکثر ممکن در تکامل تدریجی و بسط تاریخی بعدی اسلام پدید خواهد آمد. به تفاوت ظریف و مهمّ "حداقل لازم" و "حداکثر ممکن" باید تذکر و تفطّن داشت.[25]

کامل تر شدن دین، لازمه اش کامل تر شدن شخص پیامبر(ص) است که دین خلاصه و عصاره‌ی تجربه‌‌‌های فردی و جمعی اوست. اینک در غیبت پیامبر (ص) هم باید تجربه‌‌‌های درونی و برونی پیامبرانه بسط یابند و بر غنا و فربهی دین بیفزاید. عارفان که به طفیل ذوق پیامبر (ص) ذوق می‌کنند و در ظلّ او راه می‌سپرند و بر سر خوان آن خوانسالار طریقت می‌نشینند، بر غنای تجربه‌‌‌های دینی می‌افزایند، و تجربه‌ی هر یک از آنان نوعی است منحصر در فرد خویش، و لذا به نوبه‌ی خود، خواستنی و دیدنی و ستودنی. اگر حافظ افصح شعرای ایرانی است و تجربه‌ی هنری و شعری او (به فرض) غنی ترین و رفیع ترین تجارب است، لازمه و مدلولش این نیست که از شعر دیگر شاعران چون جامی‌و انوری و منوچهری و اخوان و سپهری چشم بپوشیم و تجربه‌ی آنان را موجب غنای "تجربه‌ی شعری" نشمریم. همه‌ی اینها از صدر تا ذیل عزیزند و همه، جایی در تاریخ این هنر پر ارج دارند. عالَم تجربه، عالمی‌است پر کثرت. تجربه‌ی باطنی و عارفانه‌ی مولوی و غزالی و شبستری و سید حیدر آملی و عارفان دیگر، هر یک در جای خود چیزی برای گفتن و نمودن و افزودن بر تجارب پیشین دارند. و اگر "حسبنا کتاب الله" درست نیست، "حسبنا معراج النبی و تجربة النبی" هم درست نیست. تجربه‌ی عشق عارفانه فی المثل از تجربه‌‌‌های لطیف عارفانه ای بوده که بر غنای تجارب دینیِ دینداران افزوده است. همچنین است اندیشه‌ی شیعیان که با جدی گرفتن مفهوم امامت، در حقیقت فتوا و بسط و تداوم تجربه‌‌‌های پیامبرانه داده اند و این لازمه‌ی حرکت و تکامل آئینی است که در بستری از حرکت و تکامل زاده شده است. علاوه بر تجارب درونی، تجربه‌‌‌های بیرونی و اجتماعی نیز بر فربهی و تکامل ممکن دین افزوده اند و می‌افزایند. مسلمانان با فتوحاتشان، با آشنا شدنشان  با فرهنگ‌‌‌های دیگر، با بسط فقه، کلام و اخلاق، بحقیقت، خود دین را فربه تر کردند و آن را از اجمال به تفصیل در آوردند. و تا وقتی باب این تجارب باز باشد، دیندر فربهی و تکامل است.

فرقه فرقه شدن مسلمین را هم از این دیدگاه باید دید. اینکه بگوییم فرقه‌‌‌های مختلف در دامن اسلام به سبب توطئه توطئه گران پدیدآمده است و اصولاً حوادث بزرگ و عظیم تاریخ را به توطئه‌ی توطئه گران نسبت دادن، ساده کردن و سطحی کردن مسأله است. آیا لازمه‌ی بسط تاریخی این مکتب این نبود که فرقه‌‌‌های مختلف در این مکتب پدید بیایند و آیا پدید آمدن شیعه و سنی محصول و مقتضای آن بسط تاریخی نبود؟ مکتبی که در زد و خورد و داد و ستد پدید آمده، با دا و ستد و زد و خورد ادامه پیدا می‌کند و بسط می‌یابد و بر غنای تجارب خود می‌افزاید و از این طبیعی تر چیست؟ آیا طبیعی نبود که در غیاب پیامبر (ص) و در خلأ شخصیت او همان داد و ستدها و برخوردها و پرسش‌‌‌های جدید باز هم ادامه یابد و موجب تشعب عقیدتی و سیاسی مسلمین شود؟ البته این سخن به آن معنا نیست که ما همه‌ی آرا را حق بدانیم و بر آنها صحه بگذاریم و اساساً سخن بر سر تعیین حق و باطل نیست که بحثی کلامی‌و درجه اول است؛ سخن بر سر تحلیل کلان این حادثه‌ی تاریخی است. هیچ چیزی طبیعی تر از این تشعب‌‌‌ها و تفرق‌‌‌ها نیست. دینی که تدریجاً تولد پیدا می‌کند، تدریجاً هم کمال و بلوغ و فربهی می‌یابد و حیات بعدی او در گرو حفظ شرائط نخستین اوست. این دین فقط یک کتاب نبود که بگوییم اگر آن کتاب ماند، آن دین می‌ماند، ولو وارد درگیری‌‌‌های تاریخی نشود. این دین یک دیالوگ تدریجی زمین و آسمان و عین یک تجربه‌ی پیامبرانه طولانی تاریخی بود. مسلمین تا هنگامی ‌زنده و پویا هستند که این تجربه را با الهام گرفتن از وحی و با اتکا به منابع اولیه و با اقتدا به شخصیت پیامبرشان ادامه دهند و کمال حداقلی را به سوی کمال حداکثری پیش برند. میراث پیامبر تجربه و مدینه سنت و امت بود که اینها همه با هم باید خوانده و فهمیده شوند.

فراموش نکنیم عارفان ما بر غنای تجربه‌ی دینی و متفکران ما بر درک و کشف دینی چیزی افزوده اند. نباید فکر کرد این بزرگان فقط شارحان آن سخنان پیشین و تکرار کننده‌ی تجربه‌‌‌های نخستین بوده اند. غزالی کشف‌‌‌های دینی تازه داشته است، مولوی و محیی الدین و سهروردی و صدرالدین شیرازی و فخر رازی و دیگران همین طور. و اصلاً این دین به همین نحو تکامل و رشد کرده است. تجربه‌‌‌ها و دستاوردهای کشفی و فکری آنان، همه عزی و مغتنم و راهگشا و فربهی آور است. آنان کاشف هم بودند و فقط شارح نبودند، و سرّ عظمتشان همین بود. اما متأسفانه از جایی به بعد، نتفکران ما به شارحان تبدیل شدند و بر دفتر دین، برگی از ابتکارات و تجربه‌‌‌های خود نیفزودند. اسلام در طول تاریخ با این افزوده‌‌‌ها پخته تر، پرورده تر و فربه تر شده است و مادامی‌که این تکون و تکمیل تدریجی ادامه پیدا کند، حیات دین تضمین شده است.

امروز سخن هیچ کس برای ما حجت تعبّدی دینی نیست، چون حجیت و  ولایت دینی از آن پیامبر اسلام(ص) است و بس. با بسته شدن دفتر نبوت به مُهر خاتمیت، شخصیت هیچ کس پشتوانه‌ی سخن او نیست. از همه حجت می‌خواهند جز از پیامبر(ص) که خود حجت است. [26] اما متفکران، آفرینشگران، فرهنگسازان و شاعران همه می‌توانند در حوزه‌ی فرهنگی اسلامی‌به حیات این هویتی که تدریجاً ساخته شده، خدمت کنند و بر تکامل و فربهی آن بیفزایند و دِین خود را نسبت به این دین مقدی ادا کنند و حقیقتاً، نه مجازاً، راه پیامبر(ص) را پی بگیرند. امروز دوران مأموریت نبوی پایان یافته است، اما مجال برای بسط تجربه‌ی نبوی باز است، اقتدا به آن بزرگوار ایجاب می‌کند تجارب باطنی و اجتماعی و سیاسی وی را ادامه دهیم و با حفظ روح وحی، دیالوگ گسترده ای با عالم درون و عالم بیرون سمامان دهیم و مبتکرانه و دلیرانه در این میدان در آییم و از تقلید و شرح تماشاگری به تحقیق و ابتکار و اکتشاف و بازیگری عبور کنیم و از حدوث و حصول کثرت نهراسیم و تجربه کنندگان این عرصه‌‌‌های درشتناک را ارج و حرمت بگذاریم.

وحی پیامبر و تجربه‌ی او پاسخ سؤال‌‌‌ها و راه حل مشکلات و اقناع ذهن‌‌‌ها و روشن کردن راه‌‌‌ها و چشم‌‌‌ها و دل‌‌‌ها در متن واقعیت بود؛ صرف ادای تکلیف و ارائه یک ایدئولوژی از پیش طراحی شده نبود. او تجربه‌ی منتزع را بر واقعیت منطبق نمی‌کرد. عمر او در تفاعل تجربه و واقعیت گذشت. امروز هم دینداری باید به تجربه ای برای حل مشکلات و اقناع دل‌‌‌ها و گشودن گره‌‌‌ها و باز کردن افق‌‌‌ها بدل شود. گویی از نو وحی می‌رسد و گویی از نو واقعیت در تجربه و در ک دینی منظور و ملحوظ می‌شود. امروز هم باید دین را چون تجربه ای در حال تحول و تفاعل و تولد (نه چون ایدئولوژی بسته و پیشاپیش تعیّن و تمامیت یافته) عرضه کرد؛ آن هم نه به اضطرار و از خوف طعن طاعنان، بل به اختیار و از سر تجربه ورزی مکتشفانه، آن هم نه فقط در عرصه‌ی فقه، بل در عرصه‌ی وسیع معرفت و تجربت دینی. همان تفاعل و تلائم که تجربه‌ی دینی پیامبر(ص) با بازیگری بازیگران عصر او و نیازها و پرسش‌‌‌ها و ذهنیاتشان داشت، امروزه هم باید میان تجربه‌ی دینی و بازیگری بازیگران عصر برقرار شود، و گرنه انسان جدید که خود را مخاطب دین و شرکت کننده در تجربه دینی معاصر نیابد و دینی طلبکار و پر تحکّم و بی انعطاف و سلطه‌جو و تسلیم طلب در برابر خود ببیند، از در تسلیم و تفاهم در نخواهد آمد. خطاب وقتی معنی دارد که مخاطبی در میان باشد. مخاطبان معاصر باید دین را به منزله‌ی خطاب به خود تجربه کنند؛ این مقتضا و معنای اقتدا به نبیّ است. 

از روح پاک پیامبر (ص) بر این مهم استمداد می‌جوییم و خداوند را می‌خوانیم از عنایاتی که با آن عزیز داشت، ما را هم نصیبی عطا فرماید. خداوند را می‌خوانیم درهای رحمتش را به روی این امت بگشاید، دست نوازشش را از سر ما بر ندارد و به همه‌ی ما توفیق مجاهدت با نفس و شفقت بر خلق عنایت فرماید.         

 

 

 

یادداشت‌‌‌ها:  ------------------------------------------------------------------------------------------------

 

* این نوشتار متن تحریر شده‌ی سخنرانیی است که در تاریخ 2/5/1376 (برابر با هفدهم ربیع الاول 1418) به مناسبت میلاد پیامبر اسلام(ص) ایراد شده است.

 [1] مثنوی، دفتر سوم، ابیات 1203 و 1205 و 1214.

[2] مولانا در این باب چنین می‌گوید:

هر پیمبر سخت رو بُد در جهان

یکسواره کوفت بر جیش شهان

گوسفندان گر برون اند از حساب

ز انبهی شان کی بترسد آن قصاب؟                          (مثنوی، دفتر سوم، بیت 4140 و 4144)   

 

مارون بک عبود، شاعر حکیم لبنانی، نیز پیامبری را چنین وصف کرده است:

و کذا النَبُوة حکمة تمرّد و تُقی و الهامُ و فرط حنان ... 

پیامبری عبارت است از حکمت و سرکشی و الهام و پارسایی و شفقت.

 

منظور سرکشی، همان عنصر مقاومت و استواری و سرسختی و تسلیم ناپذیری است. 

 

[3] مولانا هم در ابیات ذیل به همین ممیز اشاره می‌کند:

چون شدی بر بام‌‌‌های آسمان

سرد باشد جست و جوی نردبان

جز برای یاری و تعلیم غیر 

سرد باشد راه خیر از بعد خیر                        (مثنوی، دفتر سوم، ابیات 1402 و 1403) 

[4] مثنوی، دفتر سوم، ابیات 3771-3773 و 3777.   

[5] المنقذ من الضلال، تحقیق فرید جبر، بیروت 1969، ص 44.

[6] مولوی هم می‌گوید:

این نجوم و طبّ وحی انبیاست

عقل و حس را سوی بی سو ره کجاست

عقل جزوی عقل استخراج نیست

جز پذیرای فن و محتاج نیست

قابل تعلیم و فهم است این خرد

لیک صاحب وحی و تعلیمش دهد                (مثنوی، دفتر چهارم، ابیات 1293- 1295)

 

اگر این سخن امروز بر گوش ثقیل می‌آید، از آن روست که اولاً علم احکام نجوم پاک از اعتبار افتاده، ثانیاً همه علوم ظنّی شده است. از جمله طبّ، و لذا وحیانی و نبوی دانستنشان موجه نمی‌نماید. لکن وجود و حضور عنصر ابداع و بداعت در علم، امروزه هم منکری ندارد. تئوری نسبیت یا تئوری نیوتون نه مستخرج از مقدمات عقلی بود، نه مستخرج از تجربه، بلکه محصول ابداع و "محرم راز طبیعت" شدن بود. و همین است مراد غزالی از طوری ورای طور عقل استقرائی و فلسفی و تجربی.

[7] سوره‌ی آل عمران، آیه 92

[8] غزالی می‌نویسد در چگونگی عبادات و حتی اوقاتشان اسراری است که گرچه دقائقش بر ما مکشوف نیست. لکن جای انکار و استعباد ندارد. وی جدول بدوح را مثال می‌زند که برای رفع درد زایمان بکار می‌برده اند(جدول را بر دو قطعه پارچه آب ندیده می‌نوشتند و زیر پای زن حامله می‌نهادند) و بسیار مجرب می‌افتاده است و می‌گوید:

نمی‌دانم چرا کسی که این را تصدیق می‌کند، آمادگی تصدیق این امر را ندارد که دو رکعت بودن نماز صبح و چهار رکعت بودن نماز ظهر و سه رکعت بودن نماز مغرب خواصی دارد که فلسفه‌ی آن را در نمی‌یابد.(المنقذ، ص 52) 

 

ابن خلدون نیز می‌نویسد در کتاب اهل ریاضت اسامی‌و کلماتی هست که آنها را هنگام خواب می‌خوانند و خواسته‌ی خود را در خواب می‌بیند و آنگاه شش کلمه ذکر می‌کند و می‌گوید: 

برای خود من به وسیله‌ی اسامی‌و کلمات مزبور مشاهدات عجیبی در خواب روی داد و بر اموری در باره‌ی احوال خود اطلاع یافتم که دیر زمانی در جست و جوی به دست آوردن آنها بودم.(مقدمه‌ی ابن خلدون، ج1، ص193) 

[9] دیوان کبیر

[10] سوره‌ی طه، آیه 114

[11] سوره‌ی فرقان، آیه 32

[12] سوره‌ی اسراء، آیات 74 و 75

[13] مقدمه‌ی ابن خلدون، ج1، ترجمه‌ی محمد پروین گنابادی،  ص 182-183

[14] سوره‌ی نمل، آیه 10

[15] در باب قرب فرائضی و نوافلی نگاه کنید به : مقاله " ولایت سیاسی و لایت باطنی" در همین مجموعه

[16] سوره‌ی انفال، آیه 17

[17] مثنوی، دفتر چهارم، ابیات 3799 و 3801- 3804

[18] مثنوی، دفتر چهارم، ابیات 2111 و 2112

[19] اختلاف از این جا برخاسته که قرآن از یک طرف به صراحت می‌گوید :

شهر رمضان الذی انزل فیه قرآن

ماه رمضان که قرآن در آن نازل شده . 

 

و از طرف دیگر در جای دیگر می‌گوید:

و قرآناً فرقناهُ لتقرأ علی الناس علی مکث.

قرآنی که جدا جدا نازلش کردیم تا آن را بر مردم به تأنّی بخوانی.

 

این دو آیه به ظاهر ناسازگار می‌نماید و لذا پاره ای از مفسران گفته اند شروع نزول قرآن در رمضان بوده، نه نزول همه‌ی آن و به تاریخ توسل جسته اند که بر حسب پاره ای از روایات، گویا اولین آیات قرآن در شب قدر آمده (یعنی آیات اول سوره‌ی علق)، نه همه آن. دیگر مفسران گفته اند همه‌ی قرآن به نحو اجمالی (نه تفصیلی) در رمضان بر قلب پیامبر نازل شده و سپس تفصیل تدریجی یافته و در هر واقعه ای پیامبر علیه السّلام آیات مناسب واقعه را برخوانده است. توضیح اینکه آن اجمال چگونه به تفصیل رسیده از کلمات این مفسران غائب است. سخن ما در متن، با این آیه تناسب و تطابق دارد که : 

کتاب أحکمت آیاته ثم فصلت من لدن حکیم خبیر.

قرآن کتابی است که آیات آن ابتدا محکم شده، سپس از طرف خداوند حکیم خبیر تفصیل یافته است.

 

پیامبر که شخصیتش و پیامبر بودنش عین مؤید بودن و مجاز بودن به تصمیمگیری‌‌‌ها و موضعگیری‌‌‌های نظری و عملی است، ذهنش و زبانش که گشوده شده و تجربه اش که بسط می‌یافته، عین تفصیل یافتن اجمال قرآن بوده است؛ همان قرآنی که به حکم مبعوث شدن در حاقّ وجود او به ودیعت نهاده شده است.

[20] سخن سلطان ولد، فرزند مولانا جلال الدین، در باب اتّکاء شرایع به خصائل پیامبران شنیدنی است که می‌گوید:

اختلاف شرایع از اختلاف خصائل پیامبران است، بر وفق خصلت و خوی هر پیامبری شریعتی شد. عیسی علیه السّلام چون خوی او تجرید بود و میل نداشت به زنان و از آرایش و نظافت فارغ بود بر وفق خصلت او راه و دین او آن شد ... چون محمّد را علیه السّلام خصلتش محبت زنان و طهارت و نظافت بود دین او این شد ... زیرا نبی حق مقبول و محبوب حق است، خدا خواست او را می‌خواهد ... 

(معارف سلطان ولد، به کوشش نجیب مایل هروی، انتشارات مولی، 1367، ص 309- 301) 

[21] عَرَضی بودن یا غیر ضروری بودن بسیاری از محتویات دین، به شرح در مقاله‌ی "ذاتی و عرضی در ادیان" در همین مجموعه آمده است.

[22] مثنوی، دفتر ششم، بیت 2622

[23] خاتمیت، مرتضی مطهری، انتشارات صدرا، ص 63- 65

[24] سوره‌ی مائده، آیه‌ی 3

[25] مفهوم و شرح دقیق اقلّی بودن هدایت دینی در عرصه‌ی فقه و اخلاق و عقائد، در مقاله‌ی "دین اقلی و اکثری" در همین مجموعه آمده است.

[26] شرح این معنا در مقاله‌ی "خاتمیت" در همین مجموعه آمده است.

 

----------------------------------------------

منبع : کتاب بسط تجربه‌ی نبوی، عبدالکریم سروش، چاپ چهارم ، اسفند 1382